مرسی که هستی و هستی را رنگ می آمیزی هیچ چیز از تو نمی خواهم فقط باش فقط بخند فقط راه برو... نه، راه نرو می ترسم پلک بزنم دیگر نباشی...
هــر کــه را خـــواستـــــم رفـــت... نـمی خـواهــمت! بـــگـــو کـــه مــی مـــانی
کاش می دانستی چقدر راه رفتنت را دوست دارم ! آنقدر که جایی دور از چشم تو پشت پنجره مه گرفته ای می نشینم ، شیشه را به اندازه کف دستم پاک می کنم و جرعه جرعه راه رفتنت را می نوشم
ﺧﺎﺭ ﺧﻨﺪﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮔﻞ ﮔﻔﺖ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺟﻮﺍﺑﯽ ﻧﺸﻨﯿﺪ ﺧﺎﺭ ﺭﻧﺠﯿﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﻧﮕﻔﺖ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﮔﺬﺷﺖ ﮔﻞ ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺳﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺁﻣﺪ، ﮔﻞ ﺳﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﺯ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﻓﺴﺮﺩ ﻟﯿﮏ ﺁﻥ ﺧﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﺳﺖ ﺧﻠﯿﺪ ﻭ ﮔﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺭﻫﯿﺪ ﺻﺒﺢ ﻓﺮﺩﺍ ﮐﻪ ﺭﺳﯿﺪ ﺧﺎﺭ ﺑﺎ ﺷﺒﻨﻤﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﮔﻞ ﺻﻤﻴﻤﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ ﺳﻼﻡ ... ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﺧﺎﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﺑﯽ ﻏﻢ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻛﺒﻮﺗﺮ ﻗﻔﺴﯽ ﺗﻨﮓ ﻧﺒﻮﺩ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻗﻬﺮ ﻭ ﺁﺷﺘﯽ ﻫﻤﻪ ﺑﯽ ﻣﻌﻨﺎ ﺑﻮﺩ
دختـــــــــر که باشی هزار بار هم که بگوید: دوســــــــــتت دارد باز هم خواهی پرسید: دوســـــــــــــم داری !؟ و ته دلـــــت همیشــــه خواهد لرزید دختــــــر که باشــــی هر چقدر هم که زیبا باشـــی نگران زیباتـــــرهایی میشوی که شاید عاشقــــــــــش شوند هر وقت که صدایت میکند: خوشـــــــــگلم خدا را شــــــــکر میکنی که در چشمــــــان او زیبایی دســـــت خودت نیست دختــــــر که باشی همه ی دیوانگــــی های عالــــم را بلدی
عشق من و تو با سجاده ای از قاصدک اقامه شد... من طولانی ترین سجده ... تو اما نمازی شکسته... آری می هراسم سر از تشهد بردارم و تو رفته باشی...
جانم به لبم رسید بوسه هایت، نه!
به این ته سیگارها آهنگهای غمگین همیشگی چای سرد شده و چشمهایی که وقت و بیوقت میبارند، اعتماد نکن! عزیزم! زنها همه چیز را صبح زود جلوی آینه با کمی لبخند و آرایش فراموش میکنند......
بی تو من با بدن لخت خیابان چه کنم؟ با غم انگیزترین حالت تهران چه کنم؟ بی تو پتیاره پاییز مرا می شکند... این شب وسوسه انگیز مرا می شکند...
مـرا بـه رد شعـرم دنبـال کـن مـن رد پـا نـدارم رد درد را بگیـــر و بـه مـن بـرس
تعداد صفحات : 5